شعر در مورد طلا
شعر در مورد طلا ,شعری در مورد طلا,شعر زیبا در مورد طلا,شعر درباره طلا,شعری در مورد طلا,شعر طنز در مورد طلا,شعر نو در مورد طلا,شعر در مورد بچه های طلا,شعر در مورد طلا,شعر در مورد طلا,شعر در مورد طلا,شعر در مورد وقت طلاست,شعر در مورد دختر مو طلایی,شعر درباره طلا,شعر درباره طلاب,شعرهایی در مورد طلا,شعری درباره طلا,شعر درباره وقت طلاست,شعری در مورد وقت طلاست,شعر نو درمورد وقت طلاست,شعر طنز درباره طلا,شعر درباره ی طلا,شعر درباره طلائیه,شعر درباره طلاییه,شعر درباره ی وقت طلاست,شعر درباره طلا,شعر طنز درباره طلا,شعری درباره طلا,شعر درباره ی طلا,شعر درباره طلا,شعر درباره طلائیه,شعر درباره طلاییه,شعر درباره طلاب,شعر در مورد طلا,شعر در مورد طلا,شعر درباره وقت طلاست,شعر درباره ی وقت طلاست,شعری در مورد طلاق,شعر زیبا در مورد طلا,شعری در مورد طلا,شعر طنز در مورد طلا,شعر نو در مورد طلا,شعر در مورد بچه های طلا,شعر در مورد طلا,شعر در مورد طلاییه,شعر در مورد وقت طلاست,شعر در مورد دختر مو طلایی,شعری درباره وقت طلاست,شعری درمورد وقت طلاست,شعری درباره ی وقت طلاست,شعر نو درمورد وقت طلاست
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد طلا برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
آن شنیدم که شبه با مس گفت
که نگویید طلا هم از ماست؟
او زکان و من و تو نیز زکان
پس چرا مرتبه ی او بالاست؟
او فلز و من و تو نیز فلز
از چه رو قیمتش از ما بالاست؟
او جماد و من و تو نیز جماد
این مزیّت به من و توش چراست؟
من که در رنگ بسان اویم
از چه من نوکرم و او آقاست؟
از چه او بر سر شاهان تاج است
زینت و زیب زنان زیباست؟
تو شوی دیگ و شوم من هاون
او شود سکّه سر او غوغاست!
با شبه گفت مس از روی عتاب
این فضولی به من و تو نه رواست!
مرد میدان طلایی تو اگر
تا بدانی که مزیّت ز کجاست
قدمی در دل تیزاب بنه
تا بینی که تو را زود فناست
او رود در دل تیزاب و همی
به ز اوّل شود او بی کم و کاست
یا که در خاک رود صدها سال
چو برون باز شد از خاک طلاست.
قصه مس و مطلا و طلا
این مثل بوده و مطلب اینجاست
تا نگویی که علی مثل من است
من و تو مس و شبه او چه طلاست
تن مردان خدا همچو زر است
رنج تیزاب در او درد و بلاست
شعر در مورد طلا
چشم بی خوابشان بر آن رخ زرد
کرده از اشک مردمک را مرد
ز علوم گذشتگان ورقی
نزد ایشان به از طلا طبقی
شعری در مورد طلا
نخواندی سوره طلا سراسر
زموسی دار این معنی تو باور
درختی دید آنشب موسی از دور
ز صد ساله ره آنجا که پر از نور
شعر زیبا در مورد طلا
جای اشک از مژه تیغ حیا جوهر ریخت
چقدر حسرت زخم تو تبسم دارد
بی تو اظهار اثر خجلت معدومی ماست
قطره دور زدریاچه طلا طم دارد
شعر درباره طلا
دل صبر آزما کمتر زدار و گیر فرساید
چو آن سنگی که زیر کوه باشد دیر فرساید
گداز سعی کامل نیست بی ایجاد تعمیری
طلا در جلوه آر دهر قدر اکسیر فرساید
شعری در مورد طلا
زندگی در ملک عبرت مرگ مفلس می شود
خون نمی باشد دران عضوی که بیحس می شود
طبع ناقص را مبر در امتحانگاه کمال
کم عیاری چون محک خواهد طلا مس می شود
شعر طنز در مورد طلا
سحرگه مطلع اسرار آهم در علو آمد
دل آسوده رامر دود در گاه الم کردم
هوس مگمار در احکام اعمال الم حاصل
حصول سکه دل کو طلا و مس درم کردم
شعر نو در مورد طلا
ترا فرشته بود رهنمون و شاهانرا
بغیر اهرمن نفس، پیر راهی نیست
طلا خدا و طمع مسلک و طریقت شر
جز آستانه پندار، سجده گاهی نیست
شعر در مورد بچه های طلا
دائره تنوره بین ریخته نقطه های زر
کرده چو سطح آسمان خط سرای زندگی
شبه سپید باز بین بر سر کوه پر طلا
باز سپید روز بین بسته قبای زندگی
شعر در مورد طلا
خورشید بر زمین زده پیش رخت کلاه
ریحان درآب شسته ز شرم خطت ورق
دینار جسته از زر و رخسار من طلا
وانگاه از درست رخم کرده سکه دق
شعر در مورد طلا
نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار
خون منصورم،خزان و نوبهار من یکی است
قلب من گردیده از اکسیر خرسندی طلا
چهره زرین و قصر زرنگار من یکی است
شعر در مورد طلا
جرم ابنای زمان را ز فلک می دانیم
هر چه شب دزد نماید گنه شبگردست
مس طلا می شود از نور عبادت صائب
روی شبخیز چو خورشید ازان رو زردست
شعر در مورد وقت طلاست
ز صید مردم اگر ناقصان نشاط کنند
شکار خلق نگشتن شکار مردان است
طلا شده است مس هر که در جهان صائب
ز پرتو نظر خوش عیار مردان است
شعر در مورد دختر مو طلایی
داند به من چه می رود از ترکتاز عشق
در راه سیل هر که زمین گیر بوده است
صائب به یک پیاله طلا گشت قلب من
آب و هوای میکده اکسیر بوده است
شعر درباره طلا
دستی که ناگهان به دعا می گشوده اند
در آرزوی ساغر توفیق بوده است
صائب مس وجود ترا ساختن طلا
در دست کیمیاگر توفیق توفیق بوده است
شعر طلا
به دریای شراب افکن من لب تشنه را ساقی
که ساغر بر لب من آتشین تبخال می گردد
ز اکسیر محبت شد طلا خاک وجود من
سمندر در حریم شعله زرین بال می گردد
شعرهایی در مورد طلا
آخر از همرهی خضر به چاه افتادم
وقت آن خوش که ازو راهنما برگردد
مس خود را به دو پیمانه طلا گردانید
صائب از کوی خرابات چرا برگردد؟
شعری درباره طلا
شود به رنگ طلا ناقصی تمام عیار
که رخ ز سیلی استاد لاجورد کند
مپرس حال من ای سنگدل که هیهات است
که عرض حال به بیدرد اهل درد کند
شعر درباره وقت طلاست
ز تیغ برق دل ابر چاک چاک شده است
به حسن شوخ سپرداری حیا چه کند
طلا ز صحبت اکسیر بی نیاز یود
سعادت ازلی سایه هما چه کند
شعر درباره وقت طلاست
حاشا که خلق کار برای خدا کنند
تعظیم مصحف از پی مهر طلا کنند
این جامه حریر که مخصوص کعبه است
پوشند اگر به دیر به او اقتدا کنند
شعر نو درمورد وقت طلاست
راستی قول سروگلشن جان است
حیف که باغ تو این نهال ندارد
صائب پشمینه پوش را که شناسد
مهر طلا بر قبای آل ندارد
شعر طنز درباره طلا
چون طلا گردید دست افشار، می گردد عزیز
اختیار دل به آن دست نگارین می دهم
گرچه خود خون می خورم از تنگدستی چون عقیق
تشنه جانان را به آب خشک تسکین می دهم
شعر درباره ی طلا
می شود مال بخیلان باد دستان را نصیب
خرده گل عاقبت خرج صبا خواهد شدن
بی نیازی لازم افتاده است صائب عشق را
چهره زرین ما، کان طلا خواهد شدن
شعر درباره طلائیه
بر زر و جامه بود چشم تو از نور و صفا
پشت از آیینه و از کعبه قبا می بینی
اعتقاد تو به زر بیشتر از اعجازست
فال مصحف پی تذهیب طلا می بینی
شعر درباره طلاییه
هرکسی شعر من امروز فروشد به سلم
ده دو افزون خرد از نقره خالص تجار
خادم خانه همی شعر مرا می دزدد
کش فروشد عوض سیم و طلا در بازار
شعر درباره ی وقت طلاست
فرهاد ز کوه کندن بی بنیاد
آوازه شهرتش در افاق افتاد
این نادره فرهاد اگر کوه نکند
صد کوه طلا به منعم و مفلس داد
شعر درباره طلا
ره به سوی نشاط بر بردار
سنگی از هر که هست برخوردار
نه طلا بن بود نه حازه بود
هر زمان زو بساط تازه بود
شعر طنز درباره طلا
ساقی بده آن باده که اکسیر وجود است
شوینده آلایش هر بود و نبود است
بی زیبق و گوگرد که اصل زر کانی ست
مفتاح در گنج طلا خانه جود است
شعر در مورد طلا
سحر خیزی بسی کردم چو خورشید
که زر گردید خاک راه امید
چو بوته پر فرو رفتم به آتش
که آخر این طلا گردید بی غش
شعر درباره وقت طلاست
مذمت می ومطرب زگمرهی چه عجب
که شیوه دانی شیدش بهین اوصافست
لباس صورت اگر واژگون کنم شاید
که خرقه حشم جامه طلا بافست
شعر درباره ی وقت طلاست
به اندودن مس خود را طمع دارد طلا گردد
دل روشن کسی کز رخت زر تاری طمع دارد
ز آب زندگی لب تشنه برگردد چو اسکندر
کسی کز همرهان روز سیه یاری طمع دارد
شعری در مورد طلا
چشم بی خوابشان بر آن رخ زرد
کرده از اشک مردمک را مرد
ز علوم گذشتگان ورقی
نزد ایشان به از طلا طبقی
شعر زیبا در مورد طلا
نخواندی سوره طلا سراسر
زموسی دار این معنی تو باور
درختی دید آنشب موسی از دور
ز صد ساله ره آنجا که پر از نور
شعری در مورد طلا
بی تو اظهار اثر خجلت معدومی ماست
قطره دور زدریاچه طلا طم دارد
زاهد از کنبد دستار بخود مینازد
نکنی عیب که خر فخر به تو قم دارد
شعر طنز در مورد طلا
گداز سعی کامل نیست بی ایجاد تعمیری
طلا در جلوه آر دهر قدر اکسیر فرساید
بقدر صیقل از آئینه ما میدمد کاهش
تحیر نقش دیواریکه از تعمیر فرساید
شعر نو در مورد طلا
طبع ناقص را مبر در امتحانگاه کمال
کم عیاری چون محک خواهد طلا مس می شود
بگذر از وهم فلکتازی که فکر آدمی
میکشد خط بر زمین هر گه مهندس می شود
شعری در مورد طلا
هوس مگمار در احکام اعمال الم حاصل
حصول سکه دل کو طلا و مس درم کردم
دل آواره ام طور رم آسوده دارد
اگر گرد ملال آورد صحرا را ارم کردم
شعر طنز در مورد طلا
ترا فرشته بود رهنمون و شاهانرا
بغیر اهرمن نفس، پیر راهی نیست
طلا خدا و طمع مسلک و طریقت شر
جز آستانه پندار، سجده گاهی نیست
شعر نو در مورد طلا
شبه سپید باز بین بر سر کوه پر طلا
باز سپید روز بین بسته قبای زندگی
قطره و میغ تیره بین شیره سفید و تخمه کان
عالم دردمند را کرده دوای زندگی
شعر در مورد بچه های طلا
خورشید بر زمین زده پیش رخت کلاه
ریحان درآب شسته ز شرم خطت ورق
دینار جسته از زر و رخسار من طلا
وانگاه از درست رخم کرده سکه دق
شعر در مورد طلا
نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار
خون منصورم،خزان و نوبهار من یکی است
قلب من گردیده از اکسیر خرسندی طلا
چهره زرین و قصر زرنگار من یکی است
شعر در مورد طلاییه
جرم ابنای زمان را ز فلک می دانیم
هر چه شب دزد نماید گنه شبگردست
مس طلا می شود از نور عبادت صائب
روی شبخیز چو خورشید ازان رو زردست
شعر در مورد وقت طلاست
ز صید مردم اگر ناقصان نشاط کنند
شکار خلق نگشتن شکار مردان است
طلا شده است مس هر که در جهان صائب
ز پرتو نظر خوش عیار مردان است
شعر در مورد دختر مو طلایی
داند به من چه می رود از ترکتاز عشق
در راه سیل هر که زمین گیر بوده است
صائب به یک پیاله طلا گشت قلب من
آب و هوای میکده اکسیر بوده است
شعری درباره وقت طلاست
دستی که ناگهان به دعا می گشوده اند
در آرزوی ساغر توفیق بوده است
صائب مس وجود ترا ساختن طلا
در دست کیمیاگر توفیق توفیق بوده استگ
شعری درمورد وقت طلاست
ز اکسیر محبت شد طلا خاک وجود من
سمندر در حریم شعله زرین بال می گردد
سبک شد دوش خاک از سیاه جسم ضعیف من
همان دشمن مرا چون سایه در دنبال می گردد
شعری درباره ی وقت طلاست
آخر از همرهی خضر به چاه افتادم
وقت آن خوش که ازو راهنما برگردد
مس خود را به دو پیمانه طلا گردانید
صائب از کوی خرابات چرا برگردد؟
شعر نو درمورد وقت طلاست
شود به رنگ طلا ناقصی تمام عیار
که رخ ز سیلی استاد لاجورد کند
مپرس حال من ای سنگدل که هیهات است
که عرض حال به بیدرد اهل درد کند
شعری در مورد وقت طلاست
ز تیغ برق دل ابر چاک چاک شده است
به حسن شوخ سپرداری حیا چه کند
طلا ز صحبت اکسیر بی نیاز یود
سعادت ازلی سایه هما چه کند
شعر نو درمورد وقت طلاست
حاشا که خلق کار برای خدا کنند
تعظیم مصحف از پی مهر طلا کنند
این جامه حریر که مخصوص کعبه است
پوشند اگر به دیر به او اقتدا کنند
شعر طنز درباره طلا
راستی قول سروگلشن جان است
حیف که باغ تو این نهال ندارد
صائب پشمینه پوش را که شناسد
مهر طلا بر قبای آل ندارد
شعر درباره ی طلا
چون طلا گردید دست افشار، می گردد عزیز
اختیار دل به آن دست نگارین می دهم
گرچه خود خون می خورم از تنگدستی چون عقیق
تشنه جانان را به آب خشک تسکین می دهم
شعر درباره طلائیه
می شود مال بخیلان باد دستان را نصیب
خرده گل عاقبت خرج صبا خواهد شدن
بی نیازی لازم افتاده است صائب عشق را
چهره زرین ما، کان طلا خواهد شدن
شعر درباره طلاییه
بر زر و جامه بود چشم تو از نور و صفا
پشت از آیینه و از کعبه قبا می بینی
اعتقاد تو به زر بیشتر از اعجازست
فال مصحف پی تذهیب طلا می بینی
شعر درباره ی وقت طلاست
خادم خانه همی شعر مرا می دزدد
کش فروشد عوض سیم و طلا در بازار
هر شب آید بر من دوست چو یک خرمن گل
وز لب خود دهدم قند و شکر یک خروار